lafe eshgh
عشق و عاشقي
شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 7:49 ::  نويسنده : عاشق

عشق سراسر وجودم را گرفته و مرا در کوچه های باریک خود به هر سو می کشاند.قلبم
می ﭠﭙد و مرا صدا می زند و از من می خواهد که با او در احساسش شریک شوم.از من
می خواهد که برای او کمکی باشم تا آرامتر به ضربان درآید
با یاد او هر لحظه اشکهایم بر من چیره می شودو یارای مقابله را از من میگیرد
آه دل من تو با من چه کردی
آرامش زندگی ﭘر از نشاطم جای خود را به طوفانی عظیم و دردی جانکاه داده.و من توان
مقابله با آن را ندارم
خدایا من دلم را به تو ﺳﭙرده بودم.از تو خواسته بودم که دروازه های دل ﭘر احساسم را
تنها برای یک نفر باز کنی.کسی که بتوانم در دنیای ﭘر از عشق او گم شوم و خود را یارای
مقابله با احساسی که او نسبت به من دارد و احساسی که خود نسبت به او دارم نبینم.از تو
خواسته بودم که اگر دروازه های دل من را برای او باز کردی من را در دریای عشق بی
انتهای او غرق کنی
کاش توانایی بیان احساسم را داشتم.کاش زبانم از بیان آن عاجز نبود
کاش او را با لبخندی از عشق سرمست وجود خود می کردم
کاش می دانست که چگونه دل در گروی عشق او ﺳﭙرده ام
کاش می دانست که انتظار در زندگی ﭘر احساس من به ﭘا یان رسیده و من تفاوت این
احساسی را که تنها نسبت به او دارم با تمامی احساس هایی که در زندگیم داشته ام باور
کرده ام
ای کاش های من هرگز به حقیقت تبدیل نمی شود. هرگز
خدایا نمی دانم چرا با من اینگونه کردی.من تو را باور دارم و تو تمامی اعتماد من در
زندگی هستی.کلید دروازه های دلم را نیز به همین دلیل به تو ﺳﭙردم
اینک که تو آن را باز کرده ای من نمی توانم جوابگویی به آن باشم
چرا اگر لحظه بزرگ زندگی من فرا رسیده و تو آن را برایم فراهم کردی.زندگیم به سویی
می رود که هر لحظه بیشتر مرا در خود غرق میکند؟چرا نمی توانم تصمیمی بگیرم که
سراسر زندگیم را ﭘر از نشاط کند؟چرا قادر نیستم نه دلم را باز ﭘس گیرم و نه قادرم رهایش
سازم تا با ﭠﭙش های تند و بی اندازه اش مرا به سمت دنیای متفاوتی بکشاند؟
خدایا نمیدانم در کدامین برزخ زندگی دست و ﭘا میزنم.نمیدانم این راهی که در آن قصد
حرکت دارم مرا به کدامین وادی میکشاند
زمانی حاضر بودم هر بهایی را برای دلی که از احساس مالامال باشد ﺑﭙردازم.می خواستم
رنگ عشق را به تمامی زندگیم بزنم.می خواستم که زندگی سیاه و سفیدم را با آن رنگی
کنم
وقتی صدایش را در ذهن خود مرور می کنم می بینم که در آن لحظه صدای او آرامشی
بس عظیم برای دل خسته من است.صدایش نوید امنیتی بزرگ است.امنیت وآرامشی که می
توانم تا ابد ان را از آن خود کنم
می دانم که او نیز احساسی همانند من دارد.می دانم که دوستم داردومیدانم که دلش را با
همه وجود به من داده است.اما
خداوندا آیا من قادر به اسیر کردن این دل که هر لحظه با هیجان بیشتری می ﭠﭙد
هستم.خداوندا راهی برای من نمانده.مرا یارای مقابله نیست.دلم مرا می کشاند تا به سوی
عشق او ﭘرواز کنم و من با کمال میل به سوی او پرواز می کنم. من
از خداوند خواستم که در دلم احساسی زیبا تر از همه احساس های دنیا قرار دهد
زمانی آرزو کردم و از خدای خود خواستم که عشق را در زندگیم وارد کند.و خداآن را که
برایم بیش از هر چیزی در زندگیم ارزش داشت به ارمغان آورد
نمیدانم.هیچ چیز نمیدانم.حکمت تو را نیز نمیدانم.اما این را می دانم که در این لحظه آرزو
دارم که به من این قدرت را بدهی که به معشوقم بهترین عشق را هدیه کنم

به امید تو که سرور عشاق جهانی 

نظرات (1)
شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 7:46 ::  نويسنده : عاشق

قسم خورم به بود تو بهانه ام وجود تو
قسم خورم به نام تو به کام دل سلام تو

اگر پرندهء دلم پگاه صبح فسرده شد
به یاد خاطرات تو مهر به دل سپرده شد

خزان رسید بازهم بهار رهسپار شد
باز اراده یار شد باز هوس بدار شد

پای پای ماندنی .وظیفه ام نماندن است
صدا صدای خواندنی.وظیفه ام نخواندن است

نظرات (0)
شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 7:44 ::  نويسنده : عاشق

 در کوچه های شب قدم میزنم
در تاریکی سرد قدم میزنم

خسته و بی کس وبی صدا

در اقیانوس غم قدم میزنم

در تار و پود قلبم نقشی نبود

شیشه ی تنهایی ام را سنگ میزنم

شیشه ی تنهایی گویی ز آهن است

سنگ را بر آن بی اثر میزنم

بر چهره ام دگر رنگی نمانده است

رخ بی رنگ را رنگ سیاهی میزنم

صدایم در سرای بی کسی ناید به گوش

غصه ام را با خون دل هم میزنم

مانده ام تنها در این دنیایه پوچ

میدانم عاقبت ،خود را دار میزنم

نظرات (0)
شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 7:43 ::  نويسنده : عاشق

 برای کلام عشق

دوست داشتن را سرودم

برای گذراز اندوه

به لحظه های با تو بودن اندیشیدم

برای دوستی

مهربانی و صداقت را بخشیدم

برای تنهایی

همدردی ندیدم

برای آشنایی

به آسمان دلت پر کشیدم

نظرات (0)
دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 20:50 ::  نويسنده : عاشق

 همه می پرسند:

 

چیست در زمزمه مبهم آب؟

 

چیست در همهمه دلکش مرگ؟

 

چیست در بازی آن ابر سپید؟

 

روی این آبی آرام بلند



ادامه مطلب ...
نظرات (0)
دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, :: 20:49 ::  نويسنده : عاشق

 امشب مثل هرشب نبود آسمان چشمانم به جای ستاره پر شده از قطره های باران و بر بام دلم بارید.

 

امشب آسمان نگاهم رعد و برقی داشت  که درختان قلبم را به آتش کشید. نمی دانم چرا وجودم را یکباره

 

طوفانی در بر گرفت و سوز سرما مهمان خانه قلبم شد. امشب یک نفر با گامهای  خیسش و پالتوی

 

بارانیش افکار و رویاهایم را نمناک کرد کسی بود که با خودش یک سبد تنهایی و یک بقچه صداقت داشت که

می خواست در  وجودم پنهان شود. غریبه ای که انگار سالهاست که مرا می شناسد غریبه ای که مثل تو ... یه غریبه آشنا


خیلی دلم گرفته ... می خواهم گریه کنم ..... اما دیگه از گریه های شبانه هم خسته شدم .... خسته ام از

اشک هایی که هرشب روی  بالشت به جای من می خوابن .... خسته ام .... خسته

نظرات (0)

درباره وبلاگ

من از چشمان خود آموختم راز محبت را که هر عضوی به درد آید به جایش دیده می گرید. ***** در این زمانه هر مجنونی صدها لیلا دارد ، هر شیرینی در قلبش هزار فرهاد دارد من همان مجنونم که تنها لیلای من تویی، تنها عشق و سرپناه من تویی
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان lafe eshgh و آدرس lafeeshgh.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 2
بازدید کل : 10394
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->