lafe eshgh
عشق و عاشقي
پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, :: 7:20 :: نويسنده : عاشق از نگاهت خواندم که چقدر دوستم داری ، اشک از چشمانم ریخت و از چشمان خیسم فهمیدی که عاشقت هستم حس کن آنچه در دلم میگذرد ، دلم مثل دلهای دیگر نیست که دلی را بشکند تو که باشی چرا دیگر به چشمهای دیگران نگاه کنم ، تو که مال من باشی چرا بخواهم از تو دل بکنم وقتی محبتهایت ، آن عشق بی پایانت به من زندگی میدهد چرا بخواهم زندگی ام را جز تو با کسی دیگر قسمت کنم ، چرا بخواهم قلبم را شلوغ کنم؟ همین که تو در قلبمی ، انگار یک دنیای عاشقانه در قلبم برپاست ، عشقت در قلبم بی انتهاست همین که تو در قلبمی بی نیازم از همه کس ، تو را میخواهم و یک کلام فقط تو را ، همین و بس! دلم بسته به دلت ، هیچ راهی ندارد حتی اگر مرگ بخواهد مرا جدا کند از قلبت دیگر تمام شد ، تو در من حک شده ای، ای جان من ،تو همه چیز من شده ای! از نگاهت خواندم که مرا میخواهی ، از آن نگاه شد که در قلب مهربانت گم شدم ، تا خواستم خودم را پیدا کنم اسیر شدم ، تا خواستم فرار کنم ، عاشقت شدم! از نگاهت خواندم تو همانی که من میخواهم ، آنقدر پیش خود گفتم میخواهت ، که آخر سر تو شدی مال من ، شدی یار و عشق بی پایان من از نگاهت خواندم ، چند سطر از شعر زندگی را ... نگاهم کردی و خواندی آنچه چشمانم مرا دیوانه کرده است ، و آخر فهمیدی که قلبم تو را انتخاب کرده است چه انتخاب زیبایی بود ، از همان اول هم دلم به دنبال یکی مثل تو بود ، و اینک پیدا کرده ام تو را ، تویی که دیگر مثل و مانندی نداری، در قلبت جز من ، جایی برای کسی نداری! پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, :: 7:16 :: نويسنده : عاشق پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت
هر کسی رنگ خودش بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر ! همکلاسی ! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
حال ما را از کسی پرسیده ای ؟ مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
حسرت پرواز داری در قفس؟ می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟ رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟ آسمان باورت مهتابی است ؟
هرکجایی شعر باران را بخوان ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه ، گریه کن ! کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
ای رفیق روز های گرم و سرد سادگی هایم به سویم باز گرد!
سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:, :: 7:44 :: نويسنده : عاشق عشق درمانیستْ که در "ما " نیست . . . یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:, :: 21:15 :: نويسنده : عاشق هر روز که می گذره احساس می کنم بیشتر و بیشتر عاشقتر می شم و خدا را به خاطر این عشق هر لحظه شکر می کنم عشقی که در تمام وجودم جاریست و لبریز از احساسات عاشقانه... این عشقه ابدی را با دلی در انتظار نشسته تقدیم می کنم به عزیزترین کسم یگانه ستاره درخشان دلم ...
واقعا که عشق زیباست و وازه ای که وصفش تمام نشدنیست هر چقدر که از عشق بگوییم باز هم کم است عشق همه ی زیباییها را در خود دارد زیبایی دوست داشتن... زیبایی بخشش... زیبایی انتظار... زیبایی گذشت... زیبایی بهار... زیبایی پاییز... زیبایی امید به وصال که زیباترین زیباییهاست و هر زیبایی که از ذهن بگذرد... به نظر شما میشه از این همه زیبایی گذشت؟
یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:, :: 21:14 :: نويسنده : عاشق اگر كلمه دوستت دارم قيام عليه بندهاي ميان من و توست اگر كلمه دوستت دارم نمايشگر عشق خدايي من نسبت به توست اگر كلمه دوستت دارم راضي كننده و تسكين دهنده قلبهاست اگر كلمه دوستت دارم پايان همه جدايي هاست اگر كلمه دوستت دارم نشانگر اشتياق راستين من نسبت به توست اگر كلمه دوستت دارم كليد زندان من و توست پس با تمام وجود فرياد ميزنم دنیای زيباي من دوستت دارم ****** دوستت دارم چون تنهاترين ستاره زندگي مني یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:, :: 21:13 :: نويسنده : عاشق حتی وقتی دوری ازمن نزدیکم باتو بین من وتوفاصله هرروزکمترشه یک لحظه دورازتوبرام قدهزارساله بامن باش عشقم تازندگیم زیباترشه تودنیام عشق تومثل یه جادوشد وقتی خیره شدی توی چشمام دست دلم روشد باتوخوبه حال و هوام باتوچقدشادم ماهم وقتی پیش منی غم میره ازیادم یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 16:48 :: نويسنده : عاشق درگیر رویای توام .. منو دوباره خواب کن دنیا اگه تنهام گذاشت .. تو منو انتخاب کن دلت از آرزوی من .. انگار بیخبر نبود
خواستم بهت چیزی نگم .. تا با چشام خواهش کنم باور نمیکنم ولی .. انگار غرور من شکست هر کاری میکنه دلم .. تا بغضمو پنهون کنه یا داغ رو دلم بذار .. یا که از عشقت کم نکن ترانهسرا: سروش دادخواه
یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 16:47 :: نويسنده : عاشق استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟ شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم. استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است؛ اما چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند اما پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند؛ هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند. سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟ آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلبهایشان بسیار کم است. استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد. یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 16:42 :: نويسنده : عاشق هوای سرد دلها ، در آغوش گرم عشقها! با دلی نا امید از همه چیز ، با لبی خشکیده از یک چیز و این حادثه ی ناچیز این رفتن بیهوده است ، اگر نماند هوای جاده آلوده است ، خیالش از همه چیز آسوده است اما دلش در خیالات باطل به خواب رفته است! هم خواب و هم بیداری ! خواب و بیداری اش مثل هم است ، تمام فکرش پیش دل است ، تمام ذکرش آه غم است ، تمام حرفها کلام آخر است قفسی به وسعت یک دنیا ، بی اعتقاد از همه چیز ، در دل او خدایی نیست از اینکه تنهاست ، تنهاتر است ، آن گرگ گرسنه از او عاشقتر است ، این خاک آلوده نیز از دلش پاکتر است فرار از عشق، گریز از انتظار ، نه معتقد است به فردا ، نه دل بسته است به دیروز، انگار امروز برایش روز آخر است اگر دستش به غنچه ای برسد ، خشک میشود ، اگر به گلی خیره شود ، آن گل پر پر میشود، اگر به چشمه ای برسد کویر همراه او میشود و این سرنوشت او نیست ، این خواسته ی اوست به کجا میروی ، با این دل شکسته به کجا مینگری ، نه دستی است که دستهایش را بگیرد ، نه چشمی است که با دلسوزی او را ببیند ! چون دلی سوخته تر از قلب او نیست، آنقدر حقیر است که از نزدیک هم وجودش را نمیتوان دید این رفتن بیهوده است ، اگر نماند هوای جاده آلوده است بمان و به امید گذشته ها بنشین ، تو که فردا را نمیبینی ، همه روزهایت مثل هم است چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, :: 21:43 :: نويسنده : عاشق هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جريده عالم دوام ما *** من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چارتکبير زدم يک سره بر هر چه که هست ***
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست ***
احرام طوف کعبه دل بی وضو ببست چهار شنبه 15 آذر 1391برچسب:, :: 21:15 :: نويسنده : عاشق نه من دیگر بروی ناکسان هرگز نمی خندم ای کاش ،
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||||
![]() |