lafe eshgh
عشق و عاشقي
دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 7:1 :: نويسنده : عاشق مراحل زیر را به ترتیب انجام دهید. تا معجزه ای شگفت انگیز را متوجه شوید. (این مطلب برگرفته از اساطیر چینی است) 1. ابتدا کف دو دستتان را روبروی هم قرار دهید و دو انگشت میانی دست های چپ و راستتان را پشت به پشت هم بچسبانید. 2. چهار انگشت باقی مانده را از نوک آنها به هم متصل کنید 3. به این ترتیب تمامی پنج انگشت به قرینه شان در دست دیگر متصل هستند . 4. سعی کنید انگشتان شصت را از هم جدا کنید. انگشت شصت نمایانگر والدین است. انگشت های شصت می توانند از هم جدا شوند زیرا تمام انسان ها روزی می میرند . به این صورت والدین ما روزی ما را ترک خواهند کرد. 5. لطفا مجددا انگشت های شصت را به هم متصل کنید . سپس سعی کنید انگشت های دوم را از هم جدا نمائید. انگشت دوم (انگشت اشاره) نمایانگر خواهران و برادران هستند. آنها هم برای خودشان همسر و فرزندانی دارند . این هم دلیلی است که انها ما را ترک کنند. 6. اکنون انگشت های اشاره را روی هم بگذارید و انگشت های کوچک را از هم جدا کنید. انگشت کوچک نماد فرزندان شما است. دیر یا زود آنها ما را ترک می کنند تا به دنبال زندگی خودشان بروند. 7. انگشت های کوچک را هم به روی هم بگذارید. سعی کنید انگشت های چهارم (همان ها که در آن حلقه ازدواج را قرار می دهیم) را از هم باز کنید. احتمالا متعجب خواهید شد که می بینید به هیچ عنوان نمی توانید آنها را از هم باز کنید. به این دلیل که آنها نماد زن و شوهرهای عاشق هستند که برای تمام عمر با هم می مانند. عشق های واقعی همیشه و همه جا به هم متصل باقی می مانند. انگشت شصت نشانه والدین است . انگشت دوم خواهر و برادر . انگشت وسط خود شما . انگشت چهارم همسر شما . و انگشت آخر هم نماد فرزندان شما است.
شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 7:49 :: نويسنده : عاشق عشق سراسر وجودم را گرفته و مرا در کوچه های باریک خود به هر سو می کشاند.قلبم قسم خورم به بود تو بهانه ام وجود تو شنبه 30 دی 1391برچسب:, :: 7:44 :: نويسنده : عاشق در کوچه های شب قدم میزنم خسته و بی کس وبی صدا در اقیانوس غم قدم میزنم در تار و پود قلبم نقشی نبود شیشه ی تنهایی ام را سنگ میزنم شیشه ی تنهایی گویی ز آهن است سنگ را بر آن بی اثر میزنم بر چهره ام دگر رنگی نمانده است رخ بی رنگ را رنگ سیاهی میزنم صدایم در سرای بی کسی ناید به گوش غصه ام را با خون دل هم میزنم مانده ام تنها در این دنیایه پوچ میدانم عاقبت ،خود را دار میزنم برای کلام عشق دوست داشتن را سرودم برای گذراز اندوه به لحظه های با تو بودن اندیشیدم برای دوستی مهربانی و صداقت را بخشیدم برای تنهایی همدردی ندیدم برای آشنایی به آسمان دلت پر کشیدم دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 20:50 :: نويسنده : عاشق همه می پرسند:
چیست در زمزمه مبهم آب؟
چیست در همهمه دلکش مرگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید؟
روی این آبی آرام بلند ادامه مطلب ... دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, :: 20:49 :: نويسنده : عاشق امشب مثل هرشب نبود آسمان چشمانم به جای ستاره پر شده از قطره های باران و بر بام دلم بارید.
امشب آسمان نگاهم رعد و برقی داشت که درختان قلبم را به آتش کشید. نمی دانم چرا وجودم را یکباره
طوفانی در بر گرفت و سوز سرما مهمان خانه قلبم شد. امشب یک نفر با گامهای خیسش و پالتوی
بارانیش افکار و رویاهایم را نمناک کرد کسی بود که با خودش یک سبد تنهایی و یک بقچه صداقت داشت که می خواست در وجودم پنهان شود. غریبه ای که انگار سالهاست که مرا می شناسد غریبه ای که مثل تو ... یه غریبه آشنا
اشک هایی که هرشب روی بالشت به جای من می خوابن .... خسته ام .... خسته پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, :: 7:20 :: نويسنده : عاشق از نگاهت خواندم که چقدر دوستم داری ، اشک از چشمانم ریخت و از چشمان خیسم فهمیدی که عاشقت هستم حس کن آنچه در دلم میگذرد ، دلم مثل دلهای دیگر نیست که دلی را بشکند تو که باشی چرا دیگر به چشمهای دیگران نگاه کنم ، تو که مال من باشی چرا بخواهم از تو دل بکنم وقتی محبتهایت ، آن عشق بی پایانت به من زندگی میدهد چرا بخواهم زندگی ام را جز تو با کسی دیگر قسمت کنم ، چرا بخواهم قلبم را شلوغ کنم؟ همین که تو در قلبمی ، انگار یک دنیای عاشقانه در قلبم برپاست ، عشقت در قلبم بی انتهاست همین که تو در قلبمی بی نیازم از همه کس ، تو را میخواهم و یک کلام فقط تو را ، همین و بس! دلم بسته به دلت ، هیچ راهی ندارد حتی اگر مرگ بخواهد مرا جدا کند از قلبت دیگر تمام شد ، تو در من حک شده ای، ای جان من ،تو همه چیز من شده ای! از نگاهت خواندم که مرا میخواهی ، از آن نگاه شد که در قلب مهربانت گم شدم ، تا خواستم خودم را پیدا کنم اسیر شدم ، تا خواستم فرار کنم ، عاشقت شدم! از نگاهت خواندم تو همانی که من میخواهم ، آنقدر پیش خود گفتم میخواهت ، که آخر سر تو شدی مال من ، شدی یار و عشق بی پایان من از نگاهت خواندم ، چند سطر از شعر زندگی را ... نگاهم کردی و خواندی آنچه چشمانم مرا دیوانه کرده است ، و آخر فهمیدی که قلبم تو را انتخاب کرده است چه انتخاب زیبایی بود ، از همان اول هم دلم به دنبال یکی مثل تو بود ، و اینک پیدا کرده ام تو را ، تویی که دیگر مثل و مانندی نداری، در قلبت جز من ، جایی برای کسی نداری! پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, :: 7:16 :: نويسنده : عاشق پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت
هر کسی رنگ خودش بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر ! همکلاسی ! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
حال ما را از کسی پرسیده ای ؟ مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
حسرت پرواز داری در قفس؟ می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟ رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟ آسمان باورت مهتابی است ؟
هرکجایی شعر باران را بخوان ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه ، گریه کن ! کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
ای رفیق روز های گرم و سرد سادگی هایم به سویم باز گرد!
سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:, :: 7:44 :: نويسنده : عاشق عشق درمانیستْ که در "ما " نیست . . . آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||||
![]() |